وبلاگ تخصصی حقوق بین الملل عمومی (یونیفا)

وبلاگ تخصصی حقوق بین الملل عمومی (یونیفا)

این وبلاگ در ستاد ساماندهی پایگاه های اینترنتی وزارت ارشاد ثبت شده است . هر گونه سوء استفاده موجب مسوولیت مدنی و کیفری است .

 

- نيروي سياسي
-     نظام استبدادي و عدم شکل‌گيري سيستم ليبرال دموکراسي (نظام شاهنشاهي)
با توجه به اين که جمهوري مبناي اقتصادي، اجتماعي و حقوقي دارد در اين دوران شرايط شکل‌گيري جمهوري در ايران را نداشتيم و در شرايط استبدادي انتظار رشد مديريت را داشتن هم خطاست.استبدادزدگي ايرانيان ريشه‌دار است: «انديشمند عارف و زاهدي چون امام محمد غزالي سلطان را ضل‌ا… مي‌دانست و پيروي از او را فريضه‌اي الهي مي‌انگاشت و عرفا شيوخ‌شان را سلطان‌العارفين و شاه نعمت‌ا… مي‌ناميدند و رابطه اطاعت و سرسپردگي بي‌چون و چراي سالک طريقت از پير و مراد خورد را به رابطه شاه و رعيت، و هم کم از جهت صوري بسيار همانند است.»[۲]
در چنين بستري از نظام سياسي احتياجي به علم مديريت احساس نمي‌شود و آشنايي با مباحثي چون برنامه‌ريزي، سازماندهي و هدايت بيهوده به نظر مي‌رسد؛ چون شاه و سلطان مصدر و مرجع همه امور است. مديريت در تناسب کامل با ساختار سياسي و اقتصادي يک کشور است.آيا در اين شرايط مي‌توان انتظار داشت کساني همت کنند و اصول مديريت را جمع‌آوري و تجربه کنند؟
«ساختار و ذهنيت اين نظام (سلطنتي) که (…) در دو سده اخير سترون و بي‌خاصيت شده و به جاي کارکرد مثبت کارکرد منفي يا کژکارکرد پيدا کرده و با سماجت از اشاعه نظام و فرهنگ سياسي نوين و سازگار با شرايط ملي و جهاني جديد به درون قلمرو فرهنگ ايراني جلوگيري مي‌کند.»
«در اواخر دهه ۱۸۰۰ بسياري از سازمان‌هاي اروپايي بر مبناي شخصي و شبيه خانواده اداره مي‌شد. کارکنان به جاي سازمان يا ماموريت آن به يک فرد وفادار بودند. نتيجه اين سو عمل مديريت آن بود که از منابع به جاي تحقق اهداف سازمان براي برآوردن تمايلات شخصي استفاده مي‌شد.» اما سازمان‌هاي اروپا و به دليل نياز به کسب سود تغيير کرد و ما تغيير نکرديم.
- فرهنگ شاه قبله عالمي
هربرت سايمون مديريت را هنر تصميم‌گيري مي‌داند. اين هنري بود که در اين دوران در انحصار شاه بود و او حتي در حالت مستي مجاز به صدور حکم مرگ شخصي مانند اميرکبير بود و دستور او لازم‌الاجرا. دو تصميم‌گير هم در يک اقليم نمي‌گنجند!
- نيروي اجتماعي
- شعر و شاعري و ادبيات
چيزي که قرار بوده عواطف مردم را تحريک کند و به سوي آينده روشن ببرد در اين دوران در مدح شاه به کار رفته است. «آنها (شاعران) در اين مرز و بوم‌ها و دربارهاي متفاوت مي‌بايست اشعاري سازگار و خوشايند مخاطبان و خريداران شعرشان مي‌سرودند.»
شاعران اين دوره تاريخي را بگذاريد کنار مولوي، حافظ، سعدي، خيام، فردوسي و شاعران ديگر جهان در اين عصر. در اين دوره در دنيا شاعران بزرگي با انديشه‌هاي بزرگي آمدند و رفتند اما در ايران ادبيات رو به افول نهاد تا در اواخر اين دوره که ادبيات سياسي ايجاد شد.
- اخلاق
به قول مولوي:       اي بسا هندو و ترک همزبان               اي بسا دو ترک چون بيگانگان
پس زبان همدلي خود ديگر است        همدلي از همزباني بهتر است
در اين دوره تاريخي اخلاق آرام دچار تزلزل شد و مردم به مرور از ضعف اخلاقي آکنده شدند.
- هنرهاي ظريفه و معماري
مديريت را اگر به قول ماري فاولت پارکر هنر انجام امور توسط ديگران بدانيم اين هنري بود که تا قبل از اين دوران هم داشتيم. در دوره هخامنشي «سنگتراشان و پيکرتراشان، ايوني و ساردي بودند، زرگران و طلاکاران ماديو مصري بودند، سفالگران ميناکار بابلي بودند، گاوهاي بالدار سرستون‌ها آشوري و ستون‌هاي آن ساختاري مصري دارند، از جهت مصالح ساختماني نيز چوب سدر از لبنان، طلا ار سارد و بلخ، عقيق از سغد، فيروزه از خوارزم، نقره از مصر و عاج از حبشه آورده شده است. …. اما مهندسان، طراحان و معماران ايراني بودند که دستور اين ترکيب را به هنرمندان اقوام گوناگون مي‌دادند و براي همين است که اين هنر ترکيبي جنبه تقليدي ندارد بلکه تلفيقي آفرينشگرانه است و مهر فرهنگ ايراني را به پيشاني دارد.»
اينيعني هنر مديريتدر ايران وجود داشت. اما با توجه به ساختار آن زمان نيازي به تدوين اصول نبود. اما زماني که دنيا به سمت تدوين اين اصول رفت و مي‌توانستيم نقشي در تدوين اصول داشته باشيم ما به خود مشغول شده بوديم.
در اين دوره رابطه تعاملي ما با دنيا به رابطه باج و خراجي مبدل شد و به مرور ديگر نه ما هنري داشتيم و نه آنها چيزي به ما دادند. متاسفانه اين دوراني بود که انقلاب صنعتي و کارخانه‌ها شرايط جديدي را رقم زدند و ما در اين دوران که لازم بود ارتباط مناسبي با دنيا نداشتيم.در اين دوران تک‌ستاره‌هايي مانند کمال‌الملک و بهزاد ظهور کردند اما کار تيمي وجود نداشت.
- زنان
اولين بانويدنياي مديريت ليليان گيلبرت (۱۹۷۲-۱۸۷۸) همسر فرانک بي (۱۹۲۴-۱۸۶۸) بود. زنان ديگري همچون ماري فاولت پارکر هم وارد عرصه مديريت شدند اما در آغاز و در اين دوره هيچ چهره شاخصي در ميان زنان ايراني وجود ندارد و مهم‌ترين خدمت آنها درحرمسراي شاهان بوده است.
- دين
تا زمان ساسانيان دين زرتشت در ايران گسترش يافت اما بعد رسمي شدن، دين دچار افول شد. اين موضوع در مورد اسلام هم اتفاق افتاد. متاسفانه به بهانه دين برخي خرافات به ذهن مردم ريخته شد. ظهور فرقه‌هاي چون بابيت و بهائيت نشان از آمادگي مردم براي قبول خرافه‌هايي به نام دين داشت.
- نيروي اقتصادي
- موقعيت ارتباطي ايران
يکي از علل شکل نگرفتن مديريت در ايران کشف آمريکا توسط کريستف کلمب (!)، گسترش دريانوردي و متروک شدن جاده ابريشم است. دنيا که تا قبل از اين تاريخ براي ارتباط مجبور به عبور از ايران بود ديگر نه نيازي به ايران داشت نه حتي عبور از ايران. حالا دوره دريانوردها بود و متاسفانه ما هيچ وقت دريانوردان خوبي نبوديم و در اين دوره به انتظاري بيهوده براي کاروان‌هايي نشستيم که با خود کوله‌باري از معرفت، دانش و دستاوردهاي ملل شرق و غرب را بياورند. اين جاده که متروک شد، عثماني در شمال و غرب ايران هم شکل گرفت و مانع رابطه ما با اروپا شد، چيني‌ها ديگر از شرق وارد کشور ما نشدند و راه دريا را پيش گرفتند، ما هم به خودمان مشغول شديم و شاهان و دربار قجري.در واقع جيمز وات و انقلاب صنعتي در اروپا تير آخر را بر پيکر ما زدند.
«تا زماني که اين جاده (ابريشم) پابرجا و پررونق بود، فرهنگ ايراني نيز پويا، خلاق، شکوفا و بالنده بود و از زماني که به دليل پيدا شدن راه‌هاي نزديک‌تر دريايي و هوايي اين جاده از رونق افتاد و به تدريج متروکه و ويرانه شد، فرهنگ ايراني نيز سستي گرفت و به درون خود خزيد و از قافله پيشرفت جهاني پس افتاد و بيشتر شکوفايي پيشين خود را از دست داده است
توجه کنيم که علم با ارتباطات متولد مي‌شود، رشد مي‌کند و گسترش مي‌يابد. در اين دوره که اروپا به سرعت تغيير کرد و آمريکا متولد شد، ما به خود مشغول بوديم و همه فکر و ذکر ما شده بود قبله عالم. بر طبق نظريه اشاعه نوآوري‌ها هم که نگاه کنيم لازم بود تا ما در معرض دستاوردهاي جديد بشري قرار بگيريم تا بتوانيم کاري کنيم. زماني اين اتفاق افتاد که اروپايي‌ها و آمريکايي‌ها نسخه موردنظرشان را پيچيده بودند و ديگر کار از کار گذشته بود. در اين دوره‌ جامه انزوا، درونگرايي، بيگانه‌گريزي و قوم‌مداري به قامت ما دوخته شد.
- اقتصاد دولتي، فرهنگفرار از کار و تمايل به بيکاري و عنوانکردن آن به عنوان فرهنگ قناعت
اخيرا کتابي به فارسي ترجمه شده به نام تبهکاران اقتصادي. اين کتاب نتيجه مي‌گيرد که درست است که هرج و مرج و فساد و بي‌قانوني اقتصاد را فلج مي‌کنند اما اقتصاد بيمار هم در نهايت موجب گسترش فساد در کشورها مي‌شوند. اين راز عقب‌ماندگي اقتصادي ماست. در اين دوران تمايل به بيکاري و از زيرکار دررفتن آغاز شد. «ايراني‌ها کارهاي سخت و مبارزه و هرگز کار را دوست نمي‌دارند. دوست دارند کار نکرده درآمد داشته باشند و به همين خاطر دلالي را پر دوست مي‌دارند.»
اساس کار در اقتصاد، جهان سرمايه‌داري، لذت‌طلبي، دامن زدن به مصرف و سودجويي است. حال آنکه ما از روي تنبلي طالب قناعت پيشگي و عدالت اجتماعي هستيم. «سرمايه مي‌تواند پديده‌اي مذموم باشد و کساني که به سرمايه و صاحبان سرمايه حمله مي‌کنند محبوب … مي‌توان بر سر سفره نسل‌هاي آتي نشست و از خوان آنان بهره گرفت و يک ساختار زيبا اما تغذيه‌شونده از نفت را در سر پروراند.»
کارخانه‌ها مهم‌ترين دليل در قرن ۱۹ در اروپا و آمريکا براي شکل‌گيري مديريت بودند. اما در ايران برخلاف دنيا که کارخانه‌هاي به شکل خصوصي اداره مي‌شدند و براي افزايش سود نياز به مديريت بود در ايران کارخانه‌ها به صورت دولتي شکل گرفت و چندان در فشار اقتصادي و در بند سود نبودند. حتي اولين روزنامه در ايران به صورت دولتي شکل گرفت. در اروپا و در جريان انقلاب فرانسه و بر مبناي نياز مردم روزنامه‌ها همه‌گير شدند اما در ايران تا مدت‌ها مردم علت انتشار روزنامه را نمي‌دانستند.
- نفت
در نيمه دوم قرن ۱۹ وسايل حمل‌و‌ نقل عمومي اختراع شدند. ما هم نفت داشتيم. پس بيگانگان نفت ما را گرفتند و ما با توجه به فرهنگ بي‌عاري، وابسته به درآمد نفت شديم. دنيا هم که تاب کندي ما را نداشت ما را به حال خودمان رها کرد. نفت و پول بي‌دردسر آن وابستگي ‌آورد و به همين خاطر طلاي سياه شد بلاي سياه.اما نفت يک جنايت ديگر هم کرد و آن حل معماي انباشت سرمايه براي حاکمان ما بود. اين مساله اصلي حکومت‌هاست و علت عدم ايجاد جمهوري در ايران و در نتيجه عدم نياز به مديريت است.
- فرهنگ
 
مسلم است كه اين نواقص فرهنگي که در زير به آن اشاره مي شود، صرفاً مختص فرهنگ ايراني نمي باشد و بسياري از فرهنگ ها بالاخص فرهنگ هاي نزديك (فرهنگ هاي خاورميانه اي، شمال آفريقا و جنوب اروپا) در بخشي از اين مشكلات سهيم مي باشند.
 
١. بلوغ احساسي:
يكي ازمهم ترين اين مشكلات، عدم تبلور بلوغ احساسي در ايرانيان در سنين جواني مي باشد. اين بدين معني مي باشد كه در حالي كه اكثر ايرانيان بلوغ جنسي و بلوغ نسبي عقلي را تا زير سن بيست سالگي تجربه مي كنند، يا به بلوغ احساسي نمي رسند يا به اين بلوغ بسيار ديرمي رسند. بلوغ عاطفي به اين معناست كه فرد به حدي از پختگي احساسي مي رسد که راه حلهاي پيچيده تري براي مشكلات روزمره عاطفي خود پيدا مي كند و از احساس خود به صورت پيچيده تري براي حل اين مشکلات استفاده مي کند و توانايي کنترل نوسانات شديد آن را دارد. پيچيدگي رفتار به طورمعمول باعث كاهش خشونت در زندگي مي شود كه خشونت معمولاً جزو راحت ترين راه حلهاست. دليل اصلي چنين اتفاقي را بايد در نحوه زندگي ايرانيان و مقايسه آن با زندگي جوانان در جوامع مدرن جستجو كرد.
 اكثريت جوانان در جامعه مدرن بعد از رسيدن به بلوغ نسبي فكري سعي بر گرفتن مسئوليتهاي اجتماعي مي كنند كه چنين چيزي را جامعه و خانواده به شدت از آنان مي طلبد. جوان امروزي جامعه مدرن به طور معمول پس از رسيدن به سن هجده، نوزده سعي مي كند كه از لحاظ اقتصادي و اجتماعي زندگي مستقلي را از سر بگيرد. اين بدين معناست كه جوان سعي مي كند حداقل در مقاطعي از سال، خود پول خود را در بياورد و از لحاظ اقتصادي مستقل باشد. براي رسيدن به چنين هدفي از انجام هيچ كارمجازي ابايي ندارد كه كار نكردن در فرهنگ مدرن عار است. كار كردن در محيطهاي بيرون كه به طور معمول در كشورهاي مدرن ضوابط سخت تري نسبت به ايران دارند، خود عاملي است در ايجاد پختگي احساسي در جوانان. در كنار اين، جوانان از همان اوايل زندگي مستقل اجتماعي، روابط شبهه پايدار و در نوسان با جنس مخالف را تجربه مي كنند كه خود اين كش و قوس هاي شديد عاطفي عاملي مهم در ايجاد بلوغ عاطفيست. هر شكست عاطفي خود باعث مي شود كه فرد تلاش بيشتري در كنترل احساسات خود كند وشكنندگي روحي خود را تضعيف، و سنجيده تر از احساسات خود استفاده کند. در حقيقت جوانان ايراني دير و يا شايد ناگهاني به پيچدگيهاي زندگي بر مي خورند و زماني به آن برمي خورند که توانايي هضم خوب آن را ندارند. به قول فرويد تمدن با خويشتن داري شکل مي گيرد و اگر قرار بود انسان هر لحظه به فکر رفع آني نيازهاي جسمي و روحي خود باشد، قادر به خلق روش هاي پيچيده تر و ايجاد تمدن نبود ودر حقيقت انسان با به تاخير انداختن و يا کنترل نيازهاي عاطفي خود راه حل هاي بهتر و پيچيده تري را مي تواند پيدا کند. براي اينكه شهود خواننده نسبت به مطالب فوق بالاتر رود و درك بهتري نسبت به مساله بلوغ احساسي پيدا كند در زير به چند مورد ازشواهد و نتايج اين امراشاره مي كنم:
١.١- كار گروهي: بر كمتر كسي پوشيده است كه فرهنگ ايراني از ضعفي عظيم در كار گروهي رنج مي برد. اين دسته دسته شدن و ساز فردي سر دادن در فرهنگ ايراني را ميتوان در بسياري از جاها ديد، در دانشگاه، محيط كار، داخل احزاب و حتي در داخل خانواده ها. اين درگيريهاي قابل اجتناب كه در فرهنگ ايراني عادي مي نمايد معمولا چيزي نيست جز عدم توانايي فرد در تعميم خود خواهي فردي به خود خواهي گروهي، كه باعث اتلاف انرژي بسيار در فعاليت هاي جمعي ايرانيان مي شود و بازدهي و قدرت اين گروهها را به شدت كاهش مي دهد. تاكيد بر اختلافات به جاي شباهت ها، عدم گذشت و خشونت هاي نابجا، اثرات عدم پختگي دراحساسات و روابط اجتماعي مي باشد. 
٢.١-جو زدگي: تحت تاثيرالقائات اطرافيان و جامعه قرار گرفتن به نوعي در همه فرهنگها وجود دارد ولي ايرانيان به طور معمول راحت تراز جوامع مدرن تحت تاثيرالقائات قرار مي گيرند. اين امر باعث مي شود که مسايلي در بين ايرانيان به شدت رايج شود که دليل منطقي قابل قبولي براي اين چنين شدتي وجود ندارد. همرنگي با جماعت، جدا از اينكه ريشه در محافظه كاري دارد، ريشه در جو زده شدن ايرانيان هم دارد. اين جو زده شدن، آزادي و خلاقيت را به شدت تضعيف مي کند. علاقه ناگهاني ايرانيان به قسمتي خاص از خدمات اينترنتي (به طور مثال ارکات) و يا علاقه خاص به يک نوع خاصي از پوشش يا آرايش از اين دسته است. براي توضيحات بيشتر همراه با مثال هاي ديگر به بخش هاي ۱.۲ ، ۱.۴ و۲.۴ مراجعه کنيد. 
٣.١-عدم پختگي در نحوه کنترل فرزند: روابط بين پدر مادر و فرزند ونحوه كنترل رفتار بچه يكي از پيچيده ترين برخوردهايي است كه در زندگي انسان پيش مي آيد. براي كنترل رفتار بچه راه حلهاي مختلفي وجود دارد كه شامل خشونت هاي فيزيكي، گفتاري و رواني مي باشد. حل كردن مسايل زندگي به كمك خشونت فيزيكي يا گفتاري به طور معمول يكي از ساده ترين راهها مي باشد؛ راه حلي كه حتي به ذهن کودک در زندگي روزمره هم مي رسد. متاسفانه اگر نيك بنگريم مي بينيم كه بسياري از مادران و پدران ايراني همين راه حل ساده و در عين حال پر ضرر و بي ثبات را انتخاب مي كنند چون به راه حل ديگري مسلط نيستند. استفاده ازاين راه حل حتي در طبقات بالاي اجتماعي ايران هم ديده مي شود و موردي نيست كه صرفاً مختص طبقات پايين فرهنگي ايران باشد. راه حل ديگري كه مي توان از آن استفاده كرد، استفاده از كش و قوس در روابط احساسي با فرزند مي باشد و اين چيزي است كه در فرهنگ مدرن امروزي از آن به شدت استفاده مي شود. ايجاد كش و قوس در صورتي ممكن است كه روابط عاطفي خاصي بين پدر مادر و فرزند ايجاد شده باشد كه اين خود پختگي ويژه خود را نياز دارد. جدا از اين، فرد بايد اين توانايي را داشته باشد كه اين نوسان را به صورت پله اي نشان دهد و متناسب با عمل طرف واكنش نشان دهد. حتي در زمينه خشونت هاي كلامي پدر و مادربايد سلسله مراتبي در نظر بگيرد؛ بدين معني كه نوسان در لحن صدا كاملا نسبت به استفاده از واژگان گزنده در اولويت قرار دارد. مشکل ذکر شده در بالا صرفاً مختص روابط با فرزند نيست و در باقي روابط خانوادگي و دوستي هاي نزديک هم مي تواند خود را نشان دهد و ايرانيان راه حلهاي پر ضرر را به علت عدم توانايي در کنترل هيجانات و عدم تسلط به راه حلهاي پيچيده تر انتخاب مي کنند. 
٤.١- زبان بدن: مثال ديگري كه مي توان به آن اشاره كرد ضعف ايرانيان در استفاده از زبان بدن و اشاره در ارتباطات و درک آن مي باشد كه خود اين امر باعث افزايش خشونت در ارتباطات ميشود. درك بهتر از زبان بدن باعث مي شود كه ما درك بهتري از احساسات نهان همديگر داشته باشيم و برخوردهاي سنجيده تري نسبت به هم درپيش بگيريم. حرکات انگشتان دست، ابرو، لب، گونه و رنگ صورت هر کدام پيامي از احساسات مخاطب ما دارد که شايد در کلام نيامده باشد.  
۵.١- پر توقعي و فرهنگ کار بد: ايرانيها معمولاً آدم هاي به نسبه غرغرو و پرتوقعي هستند که اين توقع لزوماً با خدماتي که به جامعه تحويل مي دهند هماهنگي ندارد. اين پر توقعي از کودکي از طريق خانواده و جامعه به ما منتقل مي شود. اين صفت در ايراني هاي خارج از ايران به علت تماس بالا با محيط هاي کاري کشورهاي مدرن کمتر ديده مي شود.
در ايران افراد در محيط هاي کار خود احساس مسؤليت بالايي ندارند و با آسوده خاطر بودن بيش از حد، استرس را به ارباب رجوع تحميل مي کنند. حال آنکه خود هميشه از همين بي خيالي در جايي که به آن برخورد مي کنند مي نالند. اصولاً در ايران ارزش کار مفيد کردن آنچنان جا نيفتاده است و فرد اگر از لحاظ اقتصادي بي نياز باشد دليلي براي کار کردن پيدا نمي کند. اين فرهنگ مخرب را مي توان در فيلم ها و داستان هايمان هم ديد و اين در حالي است که کار کردن جدا از مسايل اقتصادي آن از لحاظ رواني فرد را ارضا مي کند و جدا از آن جامعه بايد کسي را که خدمات بالايي ارايه مي دهد از منزلت بالاي اجتماعي برخوردار کند و خوب کارکردن و مفيد بودن براي جامعه، بايد در اخلاق مردم جا بگيرد. به طور مثال در فرهنگ آلماني، کار نکردن داراي قبح بسيار بالا مي باشد و بسياري از افراد که از مزاياي بسيار بالاي حقوق بيکاري در جامعه از لحاظ اقتصادي چپ آلمان استفاده مي کنند از طرف جامعه تحت فشار هستند که به کار بپردازند.
۲. محافظه كاري تاريخي: 
متاسفانه به علت تهاجم هاي ويرانگري كه بر ايرانيان درطول تاريخ تحميل شده است (و منجربه سلطه شده) که يکي از دهشتناک ترين اين حمله ها، تهاجم مغوليان و يکي از طولاني ترين اين سلطه ها، سلطه اعراب بوده، در كنار سيستم عقيدتي ايرانيان که آن هم کاملاً تحت تاثير اين حمله ها قرار گرفته، ايرانيان از لحاظ فکري و منش زندگي محافظه کار محسوب مي شوند. اين محافظه کاري متاسفانه نتايج بسيار منفي اي براي فرهنگ ايراني به ارمغان آورده است که مي توان به موارد زير اشاره کرد:
١.۲- کمبود خلاقيت در نحوه زندگي: ايرانيان بسيار شبيه به هم زندگي مي کنند که مبادا از طريق دوست و آشنا مورد سوال واقع شوند. در حقيقت بخش بزرگي از زندگي ايرانيان صرفاً براي حرف هاي بيهوده ديگران سپري مي شود و با اينکه خود گهگاه به اين مساله شک مي کنند ولي يا اين امر را عادي مي پندارند يا اينکه جسارت تغيير در اين رويه را ندارند و يا به مخفي کاري روي مي آورند. بسيار واضح است که ما انسانهاي متفاوتي هستيم و هر کدام از ما استعداد ها و نيازهاي متفاوتي داريم؛ پس بايد سبک زندگي مختص خود را داشته باشيم. حال آنکه در تفکر ايراني راه موفقيت راهيست مشخص که از سوي جامعه و خانواده به فرد تحميل مي شود و فرد جسارت سر پيچي از آن را ندارد.
اينکه بسياري از رفتارها سريع در جامعه ايراني مد مي شود جدا از اينکه ناشي از عدم پختگي احساسي ما ايرانيان مي باشد (٢.١)، ريشه در ترس از متفاوت عمل کردن از بقيه جامعه هم دارد؛ وگرنه ما شاهد زندگي هاي متنوع تربا خلاقيت بيشتر در جامعه ايراني مي بوديم. براي درک بهتر از اين مطلب به يک مثال روي مي آورم. در داخل مدارس در ايران اگر از کسي سوال کنيد که دوست دارد چه حرفه اي را براي آينده خود پيشه کند معمولا به جوابهاي يکساني بر مي خوريد، جواب هايي که منجر به آن مي شوند که در کنکور سراسري در ايران اکثريت رتبه هاي برتر به رشته هاي خاصي ختم بشوند. حال سوال اين است که آيا اين تصميم بر اساس سنجش دقيق از آينده شغلي و درک قوي از علاقه مندي هاي فردي صورت گرفته؟ جواب اين است که اکثريت افراد اين تصميم را بيشتر بر پايه هاي ارزش هاي اجتماعي و خانواده گرفته اند و گر نه ما شاهد توزيع بسيار عادلانه تري از هوش و استعداد بين رشته هاي مختلف بوديم. براي به دست آوردن شهود بهتر نسبت به مطلب بالا به بخش هاي ۱.۴ ، ۲.۴ و ۳.۴ مراجعه کنيد.
۲.۲- فرهنگ جنسي: آشکار است که نياز جنسي يکي ازاساسي ترين نيازهاي بشراست که وظيفه هر فرهنگي است که بر اساس موقعيت زماني و مکاني به بهترين نحو به پاسخ گويي به آن بپردازد. عدم پاسخ گويي صحيح به اين نياز باعث صدمات بسياردر زندگي فردي و اجتماعي افراد مي شود که از آن جمله مي توان به ايجاد عقده هاي شخصيتي، افزايش خشونت اجتماعي، پريشاني فکر، افسردگي وعصبي بودن افراد اشاره کرد. متاسفانه فرهنگ ايراني به صورتي محافظه کار سعي در جواب دادن به اين نياز دارد که طبيعتاً از پاسخ گويي صحيح و متناسب باپيشرفت هاي زمانه عاجز است. اينکه هر راه حلي مشکلات خود را دارد طبيعي است ولي بحث سر آن است که بسياري از راه حل هاي موجود در دنيا به مراتب مشکلات کمتري از راه حل هاي موجود در ايران دارد. به طور مثال، اكثريت زوج هاي ايراني شناخت بسيار ناقصي از هم ( و كلاً جنس مخالف) قبل از ازدواج دارند كه عامل اصلي عدم موفقيت آنان در بعد از ازدواج است. اين شناخت ناقص و در كنار آن عدم تجربه كافي و نا کارازمودگي، ناشي از محافظه كاري توجيه ناپذير در فرهنگ ايراني است.
۳.۲- دگماتيزم (جمود): در ايراني ها با عقايد مختلف بسيار ديده مي شود که دگم باشند و حاضر به شنيدن يا ديدن عقايد مخالف نباشند. تعصب در عقيده و جمود در فكر چيزي نيست كه صرفاً در توده مردم ديده شود، متاسفانه اين صفت در آدم هايي با عقايد به نسبه مدرن هم ديده مي شود و آنان هم از نقد شدن انديشه شان مي هراسند كه اين امر خود باعث كند و ميرا شدن انديشه شان در طول زمان مي شود. در پشت دگماتيزم جدا از محافظه كاري، مشكل ايده آل گرايي ايرانيان (بخش ۳) هم وجود دارد، چرا كه وقتي ما باور كنيم كه با گرفته شدن چند اشكال از انديشه مان، تفكرمان باطل است، به شدت از نقد ديگران مي هراسيم؛ در حالي كه واقعيت اين است كه همه انديشه ها بدون استثنا داراي مشكلاتي هستند وبحث سر ميزان مشكلات است. خرافه پرستي به معناي عقيده به چيزي که برهاني بر اثبات آن وجود ندارد، هم يكي از نتايج دگماتيزم مي باشد؛ چرا که در صورت وجود نقد سالم و گسترده از عقايد، خرافات در طول زمان در جامعه کاسته مي شود. جدا از اين تعصب به معناي جانب داري کورکورانه يکي از نتايج اين دگم بودن است و جالب اين است که گهگاه تعصب در اخلاق ايراني در مواردي چون خانواده، دين و کشور مجاز شمرده مي شود در حالي که تعصب و کورکورانه جانب داري کردن، در هيچ امري جايز نيست.
  ۳. ايده آل گرايي و عدم اعتماد به نفس:
ايراني ها مردم ايده آل گرا و آرمان گرايي هستند که اين ايده آل گرايي را در گوشه گوشه زندگي آنان مي توان ديد. منظور از ايده آل گرايي و مترادف آن آرمان گرايي نوع نگرشي است که به کمتراز عالي و استانداردهاي بسيار بالا راضي نمي شود و نگرشي در تضاد با عمل گرايي و پراگماتيسم دارد که به رسيدن به هدف مي نگرد. ايده آل گرايي ريشه در عقايد مذهبي وتاريخي ايراني ها هم دارد که معمولاً افرادي ايده آل را به عنوان اسطوره در تاريخ مذهب و کشور خود قرار داده اند و آنان را به عنوان الگو ديده اند. شايد اين فرهنگ خود موجب شده است که ايرانيان چنين برداشتي از آنان داشته باشند. در ظاهر اول به نظر نمي آيد که اين آرمان گرايي خصلتي منفي باشد ولي اگر نيک بنگريم مي بينيم که قسمتي از مشکلات فرهنگي ما ايرانيان ريشه در اين تفکر به شدت آرمان گرا دارد.
ايده آل گرايي و تبيين استانداردهاي بالاي بسيار پر هزينه گاهي حتي به عنوان افتخار در فرهنگ ما ايرانيان بيان مي شود. اينكه سفره اي بسيار رنگين و صد البته پر هزينه پهن كنيم، اينكه وسايل آنچناني براي منزل بخريم كه تناسبي با در آمد ما ندارد، اينكه توقعات بيش از حدي از فرزند خود داشته باشيم (گويي که دوران کوچکي خود را فراموش کرده باشيم) كه باعث آسيب ديدن به اعتماد به نفس او شود يا تصوري غير عادي و افسانه اي از يک آدم فرهيخته داشته باشيم، در فرهنگ ايراني عادي مي نمايد. اين خصلت، نتايج فرهنگي منفي اي در بر دارد که مي توان به موارد زير اشاره کرد:
 ١.۳- عدم اعتماد به نفس، رخوت اجتماعي و قهرمان پرستي:
وقتي انسان يک شخصيت آرماني را به عنوان الگوي ذهني خود قرار مي دهد که فرسنگها از او فاصله دارد طبيعتاً دچار کمبود اعتماد به نفس مي شود؛ چون با هر تلاشي که مي کند کماکان فاصله بسيار زيادي با آن الگو دارد و در حقيقت ارزش قدم هاي خود را حس نمي کند و حس موفقيت از او گرفته مي شود. وقتي فرد در ذهن خود آدمهايي را تصور مي کند که به راحتي کارهاي خود را پيش مي برند و في ذات بسيار خوب عمل مي کنند، بسيار طبيعي است که آنان را قهرمانان خود بداند و آنان را موظف به بهبود دنيا بداند و بر خود وظيفه آنچناني قايل نباشد. ولي اگر نيک به دنيا بنگريم در مي يابيم که با همه تفاوتي که بين انسان ها وجود دارد، همه انسان ها داراي مشکلات نه چندان کمي مي باشند و معمولاً انسان هاي برجسته انسان هايي هستند که خود را باور کرده اند. اگر به جاي ايده آل گرايي، عمل گرايي در ذهن افراد جايگزين شود افراد به جاي اينکه خود را با يک فرد آرماني مقايسه کنند خود را با خود مقايسه مي کنند و به جاي آنکه سعي در گرفتن نمره بيست در يک بعد زندگي کنند سعي در به دست آوردن معدلي خوب در بين ابعاد زياد زندگي مي کنند. اينکه درک شود زندگي ابعاد بسيار زيادي دارد که اول شدن در همه آنها غير ممکن است و بايد به معدل زندگي توجه کرد، خود احتياج به درک بالايي از زندگي دارد. وقتي خود را باور كنيم، وظيفه اجتماعي خود را بهتر در مي يابيم و منتظر نمي مانيم كه قهرماني بيايد و ما را راهبري كند. ذهن ايده آل گراي ايراني معمولاً شخصي را پيدا مي كند و از او قهرمان افسانه اي مي سازد كه به هيچ وجه با واقعيت آن فرد هماهنگي ندارد و اگر آن قهرمان زنده باشد از او چيزي مي طلبد كه لزوماً با توانايي آن فرد هماهنگي ندارد. اين مطلب به اين معنا نمي باشد که حرکت ها احتياج به رهبر ندارند، بلکه به اين معناست که رهبر حرکت، فردي است که به طور نسبي از قدرت مديريت و هوش اجتماعي بالاتري برخوردارمي باشد و اين فرد يک قهرمان استثنايي نيست، که بايد سالها منتظر آن باشيم.
۲.۳- ظاهرگرايي: ژست گرايي به جزو ثابتي از فرهنگ ايراني تبديل شده است. اينكه سعي كنيم در ادا در آوردن از هم سبقت بگيريم و احترام بخريم. ژست گرفتن و ادا در آوردن در صورتي که به امري هميشگي تبديل شود و در فاصله با جايگاه واقعي فرد باشد مي تواند به شدت مخرب و انرژي گير باشد وگرنه بديهي است که براي بسياري از مشاغل تا حدي ژست گرفتن، طبيعي است. مشكل اصلي كار اين است كه اين ادا در آوردن در بسياري از اوقات ناشي از عدم اعتماد به نفس افراد مي باشد. فرد به آنچه كه هست باور ندارد و سعي مي كند نقش ديگري را بازي كند و يا اينكه اگر خود را باور دارد جامعه آرمان گرا اطراف او، به او باور ندارد و فرد سعي مي كند نقش در خواست شده ازطرف جامعه را بازي كند. نتيجه اين عمل آن است كه انرژيي كه بايد صرف بهبود واقعي فرد شود صرف قيافه گرفتن و ظاهر گرايي فرد مي شود. از نتايج اين ظاهر گرايي و قيافه گرفتن مي توان به موارد زير اشاره کرد:
الف: تجمل گرايي: ‌يكي از نتايج طبيعي ظاهر گرايي، تجمل گرايي است. اينکه سعي کنيم اداي قشر بسيار پولدار جامعه را در بياوريم و از محصولاتي استفاده کنيم که به طور طبيعي (با توجه به وضعيت مالي ما) لزوماً در اولويت هاي ما قرار نمي گيرد. اينکه نيازهاي طبيعي مان را قرباني ژست گيري کنيم تا به ديگراني که بر اساس ظاهر قضاوت مي کنند اعلام کنيم که ما را در دسته هاي بالاي جامعه طبقه بندي کنند. 
ب:آسيب به نظام اطلاعاتي: نتيجه ديگر اين ژست گيري اختلال در سيستم اطلاع رساني است که خود در تشديد کاهش اعتماد به نفس افراد جامعه موثر است. ما بسياري از اطلاعات زندگي را از طريق شنيدن تجربه هاي ديگران به دست مي آوريم؛ حال اگر اين تجربه بيان شده آميخته به تظاهر و اغراق باشد اختلالي اساسي در اين اطلاعات به وجود مي آيد. اختلال در سيستم اطلاع رساني تاثيري مخرب در نظام تصميم گيري افراد دارد و آسيب به نظام تصميم گيري، کاهش اعتماد به نفس را در بر دارد.
 ج: فاصله روشنفكران و توده: اين قيافه گرفتن در بسياري از اوقات باعث فاصله گرفتن توده ها از نخبگان جامعه مي شود. كسانيكه تجربه زندگي در كشور هاي مدرن را داشته باشند حتماً متوجه شده اند كه آدم هاي بالاي جامعه سعي نمي كنند كه برتري اجتماعي خود را به طبقات پايين دست جامعه ديكته كنند و به جاي آن، خود از باور خود به خويشتن، لذت مي برند كه از دلايل آن مي توان به داشتن اعتماد به نفس و نياز به راي مردم براي رسيدن به مراتب بالاي اجتماعي اشاره کرد. متاسفانه در جامعه ايراني بزرگان نسبي جامعه معمولاً در پي آنند كه به هر نحو ممكن اين برتري را به طبقات پايين تر نشان دهند؛ حتي اگر اين نشان دادن به فاصله گرفتن از عوام و بدنه جامعه منجر شود. اين رفتارها را مي توان بين سياست مداران و توده جامعه، بين پزشكان و پرستاران، بين روشنفكران و توده، اساتيد دانشگاه و دانشجويان، مديران و کارمندان و بسيار جاهاي ديگر ديد. وقتي روشنفكري مبناي پوشش و آرايش صورت خود را بر اساس متفاوت بودن قرار مي دهد چگونه مي خواهد با توده جامعه ارتباط برقرار كند. به نظر مي آيد ايرانيان بيش ازآنکه مفاهيم ناشي از مدرنيته را درک کرده باشند از به کار گرفتن آنان براي توليد ژست لذت مي برند. به کار گرفتن واژه هاي دکتر و مهندس، براي افراد در ايران کاملاً معمول است، در حالي که اين واژه ها در کشورهاي مدرن در موارد معدودي استفاده مي شود. دليل اين امر در مطالب بالا نهفته است. از ديدگاه من روشنفكري كه به فكر روشنگري باشد و مهم تر از آن به فكر خود ايمان داشته باشد سعي نمي كند كه با ايجاد تفاوت ظاهري با جامعه به خود اثبات كند كه تافته اي جدا بافته از جامعه است. هر فردي مسلماً حق انتخاب آزاد در مورد نوع پوشش خود دارد ولي چه خوب است که اين انتخاب با در نظر گرفتن نتايج آن باشد. ژست گرايي يكي از شايع ترين مشكلات فرهنگي ايرانيان، بالاخص در جامعه روشنفکر است كه يكي از دلايل اصلي عدم تاثير گزاري و عدم به قدرت رسيدن روشنفكران ايران مي باشد. اصولاً نخبگان جامعه ايراني بيش از آنكه وظيفه خود بدانند كه صداي روشنگري را به اعماق جامعه برسانند وظيفه جامعه مي دانند كه حرفهاي آنان را گوش كنند و بفهمند، و نتيجه اين طرز تفكر روشن است.
  (بديهيست كه علت اصلي طبقاتي بودن شديد جامعه ايران، سيستم مالياتي به شدت راست ايران مي باشد و نه علت ذكر شده در بالا. منظور از سيستم مالياتي به شدت راست، نظام مالياتي مبتني بر اقتصاد کاملاً سرمايه داري مي باشد. اقتصادي که، بر مبناي آن، تامين منافع قشر پولدار، بدون توجه کافي به توده جامعه، در صدر اولويت هاي اقتصادي قرار دارد. )
۳.۳- عدم توانايي در اولويت بندي: وقتي كه ايده آل گرايي جايگزين عمل گرايي شود و هدف رسيدن به همه چيز باشد ديگر اولويتي وجود ندارد. اولويت بندي در بسياري از اوقات به معناي آن است كه ما قبول كرده ايم كه نمي شود به همه چيز رسيد پس بايد از بين اهداف، مهم ترين ها را انتخاب كرد. ولي وقتي هدف رسيدن به همه چيز باشد و يا فرد تنها قسمتي از اهداف را ببيند و از ديدن باقي اهداف غافل باشد ديگر اولويتي مطرح نيست.
۴. تفكر طبقاتي و عدم توجه به تفاوتهاي فردي:
تفكر طبقاتي را مي توانستم هم در بخش بلوغ احساسي و هم در بخش ايده آل گرايي ايرانيان بياورم ولي به علت اهميتي كه داشت من آن را در بخش جداگانه اي آورده ام. منظور من از تفكر طبقاتي، تفكري است كه سعي دارد بين آدم ها، نژاد ها و موقعيت ها به يك دسته بندي جامع و ثابت از برتري برسد که اين دسته بندي مستقل از جزييات شخصيت فرد متقاضي دسته بندي است. حال آنكه به دست آوردن يك تعريف از برتري در ميان موقعيت ها، براي انسانها با اهداف بسيار متفاوت، امري غير معقول است. بسياري از اوقات برتري در موقعيت ها، تابعي كاملاً وابسته به شخصيت افراد مي باشد و سعي بر به دست آوردن يك طبقه بندي جامع و ثابت بين افراد مختلف، كاري بي معني مي باشد. اين خصيصه فرهنگي در تضاد محض با اولويت بندي است که آن طبقه بندي پويا و کاملاً فردي است. اين خصوصيت فرهنگي ايرانيان را تقريباً مي توان در همه جوامع ايراني چه در داخل ايران و چه در خارج ايران ديد. متاسفانه ايرانيان از اين دسته بندي ها، بسيار، براي ارزش يابي خود و اعلام برتري خوداستفاده مي کنند که اين خود باعث آسيب به آزادي هاي فردي مي شود. براي ايجاد درك بهتر، به چند مثال روي مي آورم:
١.۴- رشته و پيشه: يكي از بارزترين مثال هاي اين تفكر طبقاتي در تربيت فرزندان در جامعه ايراني ديده مي شود وقتي كه پدر و مادر براي آينده فرزند، مستقل از جزييات شخصيت او تصميم گيري مي كند و خوبي و بدي را امري تبيين شده و غير قابل بحث ميداند. اين امر را مي توان در انتخاب رشته دانشگاه، پيشه و همسر به راحتي ديد كه خانواده ( و جامعه) سعي بر قبولاندن يك باور عمومي به فرزند دارد. البته اين حرف به اين معنا نيست که خود جوان شناخت صحيحي از استعدادهاي خود دارد، بلکه به اين معنا است که جامعه و پدر و مادر، به عنوان افراد مجرب تر بايد بر اساس جزييات شخصيت او، او را راهنمايي کنند. 
خيلي اوقات جوان جامعه ايراني رشته و کاري را انتخاب مي کند که نه لزوماً بهينگي فردي او را از نظر استعداد، علاقه و خواسته هاي اولويت بندي شده ارضا کند بلکه منزلت اجتماعي بالايي داشته باشد. اين منزلت اجتماعي همان دسته بندي ثابتي است که در بالا به آن اشاره شد که لزوماً تابع دقيقي از استعداد، علاقه و خواسته هاي فرد نيست.
۲.۴- محل زندگي: در مقياس ريز، اکثريت ايرانيان در انتخاب شهر و محل زندگي جايي را انتخاب مي کنند که بر اساس آن دسته بندي کلي مطرح بين ايرانيان، موقعيت برتري داشته باشد. در حالي که در انتخاب محل زندگي جدا از مسايل کلي همچون امنيت ، رفاه و زيبايي، مسايل فردي بسيار زيادي مطرح است. مسايلي همچون نزديکي به محل کار، علاقه خانواده يا فرد به محيط شلوغ يا آرام، نزديکي به اقوام، خويشان و دوستان، ميزان علاقه به طبيعت و بسياري موارد ديگر که باعث فردي تر شدن اين دسته بندي مي شود. اين يکي از دلايل متمرکز شدن بيش از حد جمعيت جامعه مرفه در نقاط خاصي از تهران است. در مقياس درشت هم بسيار ديده مي شود که ايرانيان کشوري را انتخاب مي کنند که اطلاعات دقيقي از آن ندارند و بسياري از اوقات باز از دسته بندي کلي ديگر ايرانيان استفاده مي کنند که آن هم يک دسته بندي قوي و با جزييات نيست. آيا کوته فکرانه نيست که ما بخواهيم سرنوشت خود را با استفاده از يک دسته بندي کلي که هيچ اطلاعاتي از اولويت بندي شخصي ما ندارد مشخص کنيم.
۳.۴- مدرک گرايي: بسيار شنيده مي شود که ايرانيان به مدارک تحصيلي بالاي خود ببالند و يا به اينکه در کشورهاي خارجي جزو اقليت ها با متوسط مدارک تحصيلي بالا هستند افتخار کنند. آيا داشتن مدرک تحصيلي بالا لزوماً نشانه موفقيت است و يا به موفقيت ختم مي شود؟ مسلماً بسته به اينکه هدف چه باشد و يا ما چه چيزهايي را ارزش بدانيم جواب به اين سوال متفاوت است و تبعيت از يک دسته بندي خشک براي جواب دادن به چنين سوالي غير عقلاني مي باشد. متاسفانه در نظام ارزشي ايراني، ارزش کارهايي همچون کارآفريني و مديريت قوي که در اکثر کشورهاي دنيا بسيار پاس داشته مي شود و به شدت براي جامعه مفيد است، جا نيفتاده است. ايرانيان در بسياري از اوقات بالاخص در گرفتن مدارک بالا (همچون دکترا) بيش از آنکه هدفشان از گرفتن مدرک، دادن خدمات بيشتر به جامعه و يا به دست آوردن سود شخصي بيشتر باشد، هدفشان گرفتن ژست با ارضا کردن دسته بندي خشک نظام ارزشي ايراني است. آيا وقتي ايرانيان مقيم خارج از ايران به دلايل زياد، از جمله کار گروهي پايين، در تصميم گيري هاي کلان آن کشورها نقشي اساسي ندارند، مي توان آنها را اقليتي موفق دانست؟ آيا اين يک اصل کلي است که اگر ما بيشتر درس خوانده باشيم مفيد تريم؟ آيا در بسياري از اوقات داشتن تجربه بيشتر، بهتر از اضافي درس خواندن نيست؟ آيا ما جسارت و خلاقيت مورد نياز براي کارآفريني را لزوماً در دانشگاه ياد مي گيريم؟ آيا در همه رشته ها داشتن مدارک تحصيلي بالا مفيد تر است؛ در حالي که محيط هاي کار آينده مان به مدارک پايين تر نياز دارد؟ طبيعي است که براي بسياري از افراد در بعضي از رشته ها، داشتن مدارک تحصيلي بالا بهتر است ولي براي بسياري هم نه. 
۴.۴- نژاد پرستي: منظور من از نژادپرستي رفتاري است که فرد نژاد و يا نژادهاي ديگر را نفي يا تحقير کند و اين رفتار را به کل جامعه آن نژاد تعميم بدهد. مشکلات چنين رفتاري اين است که فرد کل جامعه يک نژاد را يکي مي بيند و اين در حالي است که انسانهاي يک نژاد با همه مشترکاتي که با هم دارند بسيار متفاوت هستند و قضاوت کلي در مورد يک قوم و نژاد منطقي نيست. جدا از اين، يک نژاد را بدون دانستن دقيق تاريخ و محاسن فرهنگي آن نمي توان قضاوت کرد. چنين رفتاري را متاسفانه ايرانيان با برادران افغان خود که از قضا بسيار شبيه ايراني ها هم هستند در طول ساليان اخير بسيار کرده اند؛ يا قضاوتي که هر نژاد ايراني از نژاد هاي ديگري که در ايران زندگي مي کنند معمولاً تحقيرانه و متکي به يک دسته بندي کلي بدون دليل اساسي است. اين رفتار ها را مي توان در بسياري از قضاوت ها و لطيفه هاي ايراني ديد. آيا وقتي ما با دلايل واهي اقوام مختلفي را که مشترکات بسياري با ما دارند و با ما در يک کشور زندگي مي کنند را به تمسخر مي گيريم مي توانيم با هم هويت واحد قوي بسازيم!؟ چنين رفتارهايي باعث چند دستگي جامعه و عدم کارايي آن ميشود. متاسفانه چنين رفتاري را مي توان در ايرانياني که در خارج از ايران زندگي مي کنند هم ديد. رفتاري که باعث مي شود به طور مثال ايرانيان چيني ها و عرب ها را در محافل خود به تمسخر بگيرند. کلاً اين امر که بسياري از ايرانيان اصرار دارند که ثابت کنند که از نژاد آريايي هستند يکي از سمبل هاي تفکر نژاد پرستي ما ايرانيان است. حال نکته جالب اين است که بسياري از علايم نژاد آريايي همچون قد بلند و چشم آبي در کمتر ايراني ديده مي شود که از چند هزار سال پيش صدها نژاد ديگر هم به ايران مهاجرت کرده اند يا
نویسنده: یعقوب سلامتی ׀ تاریخ: پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , iraninternationallaw.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com

پیچک